سر ظهری خواب بودم زنگ در و زدن

ساخت وبلاگ
سر ظهری خواب بودم زنگ در و زدن

دیدم یه دختر بچه ی کوچولو موچولو
میگه عمو سلام:

گفتم سلام عمو

دیدم یه استکان گرفته جلوم میگه عمو میشه این یه ذره شربت و بچشی ببینی شیرینه یا نه؟؟؟؟

گفتم خوب عمو خودت چرا نمیچشی؟؟؟
گفت من روزه م

برای عروسکام دارم افطار درست میکنم
به مامانمم گفتم میگه منم روزه ام
برو در خونه ی این همسایه رو برویی، یه نره خر دارن روزه نیست ‎

شادی...
ما را در سایت شادی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : asob10d بازدید : 114 تاريخ : سه شنبه 30 خرداد 1396 ساعت: 14:11